چند روز پیش توی مترو نشسته بودم. این مکالمه را بین دخترک فالفروش و یک مسافر شنیدم:
- عمو! ببین من چی میگم.
- من فال نمیخام.
- حالا ببین. با اون من مسابقه دارم. هر کی زودتر به یه فروشی برسه، باید ده تومن از اون یکی جایزه بگیره. من یه دونه دیگه باید بفروشم، وگرنه مجبورم ده تومن بهش بدم.
برگشتم و دخترک را نگاه کردم. پسرکی هم که داشت فال و آدامس میفروخت، به نظر برادرش میرسید.
با خودم فکر کردم چه ایده جالبی،
گاهی با رفقای همفکر و همایده و همانرژی، مسابقه بگذاریم و هر کسی زودتر به خط پایان و نتیجهای رسید، از بقیه جایزه بگیرد. مطمئناً نتایج به دست آمده کلی از بابت جایزه و انگیزه و عملکرد، جبران همه این باختهای شما را خواهد کرد.
آدم از هر کسی میتواند چیز یاد بگیرد؛ حتی از یک دخترک فالفروش.
حتی آدمی گاهی وقتها میتواند با خودش مسابقه بگذارد؛ اینکه اگر زودتر به خط پایانی و نتیجهای رسید، از خودش جایزه بگیرد و اگر دیرتر رسید، خودش را مجازات کند.
حتم دارم دخترک، یک کتاب هم درباره اصول موفقیت نخوانده بودم،
اما به خوبی میدانست که موفقیت چگونه حاصل میشود.
ممنونم دخترک فالفروش؛ درس خوبی به من دادی.
درسهایی که از فروشندگان مترو آموختم: سبکبال باشید، تند و هدفمند حرکت کنید
درسهایی که از فروشندگان مترو آموختم: تخصصی کار کردن
درسهایی که از فروشندگان مترو آموختم: استقامت و تسلیم نشدن
درسهایی که از فروشندگان مترو آموختم: جامعه هدف خود را به خوبی میشناسند
درسهایی که از فروشندگان مترو آموختم: در هر شرایطی راهی پیدا کن
همه چیز در موفقیتهای ظاهری خلاصه نمیشود/ درسهایی که از محمدعلی نجفی، شهردار اسبق تهران یاد گرفتم
لیورپول-بارسا؛ درس پایداری... هرگز، هرگز، هرگز تسلیم نشو؛ هرگز و باز هم هرگز...
دخترک ,جایزه ,فالفروش ,یک ,مسابقه ,زودتر ,دخترک فالفروش ,زودتر به ,هر کسی ,ده تومن ,نتیجهای رسید،
درباره این سایت